به گزارش وبسایت اخبار جهان به نقل از عصر ایران، احسان محمدی در یادداشتی به توصیف صحنهای از زندگی روزمره در خیابانهای شهر پرداخته است.
نویسنده در این مطلب، به توصیف دو شخصیت متفاوت در ترافیک شهری میپردازد. یکی رانندهای با تیشرت قرمز که بیشتر به کاسبها شباهت دارد تا کارمندان، و دیگری زنی میانسال با ظاهری رسمی که نشان میدهد کارمند است.
در ادامه این یادداشت آمده است، در حالی که این دو راننده در ترافیک هممسیر هستند، ناگهان زن میانسال با خودروی خود به ماشین جلویی برخورد میکند. صدای ناشی از این تصادف، توجه اطرافیان را جلب میکند. راننده خودروی جلویی، زن جوانی است که به نظر میرسد از باشگاه ورزشی میآید یا قصد رفتن به آنجا را دارد.
مشاجرهای کوتاه بین دو راننده در میگیرد. راننده جوانتر با صدای بلند، راننده میانسال را مقصر میداند و او را متهم میکند که حواسش به رانندگی نبوده و احتمالاً سرگرم تلفن همراهش بوده است. این صحنه، به گفته نویسنده، شبیه یک دادگاه دو دقیقهای در وسط خیابان است.
زن کارمند که مقصر حادثه است، آشکارا دستپاچه و نگران به نظر میرسد. او احتمالاً در ذهنش مشغول محاسبه میزان خسارت و نحوه پرداخت آن است. این سوالات در ذهنش مرور میشود که آیا باید منتظر حضور پلیس بماند یا خیر، و چرا حواسش پرت شده و دیر ترمز کرده است.
نویسنده در ادامه این یادداشت تاکید میکند، برای دیگر رانندگانی که شاهد این ماجرا هستند، این صرفاً یک تصادف است که پس از چند دقیقه به فراموشی سپرده میشود. اما برای دو زن درگیر در این حادثه، احتمالاً یک نصفه روز پر از دغدغه و استرس در انتظارشان خواهد بود. آنها باید با افسر پلیس، شرکت بیمه و مراحل قانونی دیگر سروکله بزنند و احتمالاً تا یک هفته بعد، این ماجرا را برای دوستان و آشنایان خود تعریف خواهند کرد.
احسان محمدی در پایان این یادداشت، به این نکته اشاره میکند که زندگی همواره اینگونه است. هر اتفاقی که برای ما رخ میدهد و جیب، روح و اعصابمان را به چالش میکشد، برای دیگران صرفاً یک قصه است که بخشهایی از آن را میبینند و با تصورات خود آن را تکمیل میکنند و سپس با جدیت تمام، به قضاوت مینشینند. نویسنده معتقد است که ما همگی جمعیتی پراکنده هستیم که در صف آسیاب قضاوت کردن و قضاوت شدن، دائماً در حال حرکتیم.
به عبارت دیگر، هر فرد در جامعه در معرض قضاوت دیگران قرار دارد و در عین حال، خود نیز به قضاوت دیگران میپردازد. این چرخه بیپایان، بخشی جداییناپذیر از زندگی اجتماعی است و میتواند منجر به ایجاد تنشها و چالشهای بسیاری شود.
این یادداشت کوتاه، با توصیف یک صحنه ساده از زندگی روزمره، به مسائل عمیقتری مانند قضاوت، همدلی و درک متقابل میپردازد و خواننده را به تفکر در مورد این مسائل دعوت میکند.
این مطلب با روایتی ملموس و توصیف جزئیات صحنه، خواننده را با خود همراه میکند و او را به درک بهتری از موقعیتهای مختلف و دیدگاههای متفاوت میرساند.
در نهایت، نویسنده با طرح سوالاتی اساسی در مورد نحوه قضاوت کردن و قضاوت شدن، خواننده را به چالش میکشد تا در رفتارهای خود تجدید نظر کند و سعی کند با دیدی بازتر و همدلانهتر به مسائل نگاه کند.
این یادداشت نشان میدهد که چگونه یک اتفاق به ظاهر ساده میتواند دستمایهای برای تأمل در مسائل پیچیده و عمیق انسانی باشد و به ما یادآوری کند که در قضاوت کردن دیگران، باید جانب احتیاط را رعایت کنیم و سعی کنیم تا حد امکان، خود را جای آنها بگذاریم.
قضاوتهای سطحی و عجولانه میتوانند آسیبهای جبرانناپذیری به افراد وارد کنند و روابط اجتماعی را تخریب کنند. بنابراین، ضروری است که با آگاهی و مسئولیتپذیری بیشتری به قضاوت کردن بپردازیم و همواره به یاد داشته باشیم که هر فرد داستانی دارد که ما از آن بیخبریم.
منبع : عصر ایران


























