به گزارش اخبار جهان به نقل از عصر ایران، نوشتن درباره مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا، کاری بس دشوار است. نه به دلیل پیچیدگی اطلاعات، بلکه به واسطه عظمت شخصیت و ابعاد گسترده زندگی پُر از ایثار و فداکاری او. ترس از ناتوانی در اداي حق مطلب و کم آوردن کلمات در برابر حقیقت وجودش، نویسنده را در این نگارش همراهی میکند. اگرچه این یادداشت ممکن است به عظمت مقام او نرسد، اما با توکل به خدا، به نگارش آن میپردازیم.
مهدی باکری پیش از شهرت به عنوان فرمانده نظامی، مسیری روشن را برای خود ترسیم کرده بود. پیش از انقلاب اسلامی، در جوانی به این نتیجه رسیده بود که باید زندگی جهادی در پیش گیرد؛ نه زندگی معمولی با اهداف شخصی، بلکه مسیری که هر روزش مأموریتی برای خدا و مردم باشد. این نگاه، او را به جمع بنیانگذاران جهاد سازندگی کشاند. او کار در جهاد سازندگی را نه صرفاً خدمت اداری، بلکه جهادی بیسلاح، اما با امکانات اولیهای چون بیل و کلنگ، و با عرق ریختن در راه خدمت، میدانست.
انتخاب مردم ارومیه، او را به عنوان اولین شهردار این شهر پس از انقلاب برگزید. منصبی که برای بسیاری سکوی پرتابی به سوی شهرت، قدرت و ثروت بود، اما برای باکری فرصتی برای خدمت بیشتر. ده ماه خدمت بیوقفه، پیشبرد پروژهها، حضور متواضعانه در محلات و بهنمایش گذاشتن “مدیریت جهادی واقعی” در اداره شهر، ویژگیهای دوران شهرداری او بودند. مدیریت جهادی برای او به معنای نگرش به هر مسئولیت به مثابه میدان جنگ، آمادگی دائمی برای ماموریت و بینیازی از امکانات رفاهی بود.
اما تاریخ، آزمون بزرگتری را برای او پیش آورد. دوم مهر ۱۳۵۹، دو روز پس از آغاز جنگ تحمیلی، صدای توپ و خمپاره از مرزهای جنوب و غرب میآمد. کشور در شوک بود و امام خمینی(ره) جنگ را در رأس امور قرار داد. در این شرایط، باکری به این نتیجه رسید که تکلیف، بر مدیریت شهری مقدم است. او نامهای کوتاه، اما عمیق نوشت که تمام باورها و شخصیتش را به نمایش میگذاشت؛ نامهای سرشار از ادب سازمانی، احترام به مردم و درک اولویتها. نوشت: “با توجه به وضع خاص منطقه و تکلیف اولیتر که احساس میکنم…” این جمله، خلاصهای از جهانبینی او بود.
“تکلیف اولیتر” برای باکری معنای مشخصی داشت: رفتن به جبهه، دفاع از خاک، مردم و ارزشهای اعتقادیاش، حتی به قیمت جان. او از رفاه، آسایش و امنیت شهری، و آیندهای که میتوانست او را به سمت مناصب بالاتر برساند، گذشت. او “هدفشناس” بود؛ توانایی تشخیص مهمترین کار در میان هزاران گزینه و شجاعت انتخاب آن، حتی اگر سختترین راه ممکن باشد. هدفشناسی او نه از جنس محاسبات سیاسی یا اقتصادی، بلکه از جنس تشخیص وظیفه در لحظات حساس تاریخی بود؛ لحظاتی که در آن همه مقامها در برابر وظیفه، بیارزش میشوند.
نامهی استعفای او از شهرداری، چیزی فراتر از یک تصمیم اداری بود. این نوشته کوتاه، هم اعترافی صریح به شرایط اضطراری و هم اعلامی عمومی از وجدان بیدار او بود که اجازه نمیداد حتی یک روز بیشتر در سمتش بماند، در حالی که دشمن در خانه بود. کمگویی او، پرگویی حقیقت بود. جملاتش به سنگینی گلولهها در جنوب معنا داشت. در آن لحظه، او نه به آبرو، نه به پست و مقام، بلکه فقط به تکلیف اندیشید. این است که نامهی او را میتوان یک بیانیه اخلاقی و تاریخی دانست؛ سندی که نشان میدهد یک مدیر جهادی واقعی، خود را اسیر میز نمیکند.
از لحظه استعفا تا شهادت، مسیر او ممتد بود: جبهه. از روزهای ابتدایی جنگ تا آخرین دم حیاتش، بیوقفه در خط مقدم بود. او از خانوادهای چهار برادره برخاسته بود که سه برادر (علی، حمید و مهدی) در راه مبارزه شهید شدند و تنها رضا باقی ماند که پیش از انقلاب به حبس ابد محکوم شده بود. این خانواده، تصویر کامل ایثار را بر پیشانی تاریخ ارومیه حک کرد. همانطور که گفته شده است: “آقا مهدی باکری تبلور غیرت آذربایجان بود”.
راز محبوبیت باکری در همین انتخابهاست. مردم، فارغ از گرایشهای سیاسی و حتی عقیدتی، کسی را که از جانش برای آنها گذشته باشد، تا ابد در قلب خود نگه میدارند. او نه با شعار، بلکه با عمل، سرمایه اجتماعی کسب کرد. دیدن او در کوچههای شهر با چهرهای ساده و بیآلایش، کمک به نیازمندان بدون جلب توجه رسانهای و تلاش برای پیشرفت شهر، همه این محبوبیت را ساختند. در روز تشییع پیکر پاکش، نه فقط حزباللهیها، بلکه کسانی که شاید با مسیر انقلاب موافق نبودند نیز گریستند؛ زیرا انسانیت مرز نمیشناسد و او انسانی بود که مرزهای اعتقاد را هم شکست و به قلب همه راه یافت.
مهدی باکری با استعفایش به همه گفت: مقامی که به وقت و نوع خودش ارزشمند است، در برابر تکلیف الهی، هیچ ارزشی ندارد. گفتن این حرف آسان است، عمل کردنش جرات میخواهد. او آن جرات را داشت. اخبار جهان در این یادداشت تلاش کرده است تا گوشهای از زندگی پر افتخار این شهید بزرگوار را بازگو کند.
منبع: عصر ایران



























