تاریخ : دوشنبه, ۲۶ آبان , ۱۴۰۴ Monday, 17 November , 2025

روایت یک مستندساز از عملیات بدر در دل هورالعظیم

  • کد خبر : 100460
  • ۰۵ مهر ۱۴۰۴ - ۱۱:۴۱
روایت یک مستندساز از عملیات بدر در دل هورالعظیم

به گزارش اخبار جهان به نقل از خبرگزاری مهر، روایت‌های یک رزمنده از ساعات اولیه عملیات بدر در منطقه مجنون جنوبی، تصویری زنده از آن دوران را ترسیم می‌کند. در ساعات آغازین عملیات بدر، جزیره مجنون حال و هوایی خاص داشت. اسکله یکی از لشکرهای حاضر در منطقه، مملو از جنب و جوش بود. دود […]

به گزارش اخبار جهان به نقل از خبرگزاری مهر، روایت‌های یک رزمنده از ساعات اولیه عملیات بدر در منطقه مجنون جنوبی، تصویری زنده از آن دوران را ترسیم می‌کند.

در ساعات آغازین عملیات بدر، جزیره مجنون حال و هوایی خاص داشت. اسکله یکی از لشکرهای حاضر در منطقه، مملو از جنب و جوش بود. دود ناشی از فعالیت قایق‌های موتوری در فضا پراکنده بود و هر یک از سکان‌داران مشغول آماده‌سازی و گرم کردن موتورها بودند تا رزمندگان را به خط مقدم نبرد منتقل کنند. این اسکله، برخلاف تصور، یک سازه مجهز با امکانات ساحلی نبود، بلکه تنها یک پلاکارد چوبی کوچک در دل هورالعظیم و گوشه‌ای از جزیره، نشانگر آن بود و قطعه زمینی محدود که به دریایی از نی و نیرو منتهی می‌شد.

صدای همهمه، فریادها برای یافتن همرزمان، و جابه‌جایی مهمات و آذوقه از سوی سکان‌داران به طور مداوم به گوش می‌رسید. برخی آب درون قایق‌ها را تخلیه می‌کردند، در حالی که دیگران با سوت زدن سعی داشتند تا دوستان خود را در میان قایق‌ها پیدا کنند. صدای ضعیف و پراکنده شلیک گلوله‌های تیربار از دوردست‌ها به گوش می‌رسید، اما در میان این هرج و مرج، رزمنده‌ای تازه وارد به نام راوی داستان، با همرزمش رضا که تجربه‌ بیشتری در جنگ داشت، همراه شده بود.

راوی که تجربه حضور در جبهه را نداشت، با دوربینی مدرن هشت میلیمتری، به ثبت وقایع می‌پرداخت. او با دیدن یک بسیجی که یک پایش را از دست داده بود و با وجود این معلولیت، با شور و لبخند نیروها را به سمت منطقه درگیری هدایت می‌کرد، به شدت تحت تاثیر قرار گرفت. هوا سرد بود و کم‌کم آثار شب از آسمان زدوده می‌شد. نیروها با شور و اشتیاق سوار قایق‌ها می‌شدند و قایق‌ها به حرکت در می‌آمدند و دل هور را می‌شکافتند.

عطر زمستانی هور که با بوی دود قایق‌ها درآمیخته بود، حسی عمیق را در وجود راوی بیدار می‌کرد. هورالعظیم با زیبایی‌های طبیعی‌اش، یادآور خاطرات کودکی او بود. پدرش که ماهیگیر نبود، هرگاه برای روضه‌خوانی به روستاهای داخل هور می‌رفت، با خود ماهی بنی برای خانواده‌اش می‌آورد.

در ادامه، ردیف منظم قایق‌ها وارد یک آبراه شد که ناگهان خمپاره‌های دشمن بعثی به سمت آنها شلیک شد. قایق‌ها کمی سرگردان شدند، اما با فرماندهی رزمنده‌ها به سرعت به حرکت خود ادامه دادند. سکان‌دار قایق راوی با خونسردی به آنها اطمینان داد که خمپاره‌ها به هدف نمی‌خورند و آنها را به سلامت به خط مقدم رساند.

صدای تیراندازی و انفجارهای پی در پی، نشان از ورود به منطقه درگیری داشت. خاکریزی نه چندان محکم که به سطح آب منتهی می‌شد، مملو از نیروهای خودی بود. راوی که از فنون جنگ چیزی نمی‌دانست، با فرو رفتن پایش در گل، خود را در گوشه‌ای از خاکریز جای داد. با وجود گل‌آلود شدن کفش‌هایش، اهمیتی نمی‌داد. در آنجا، همه چیز برایش آشنا به نظر می‌رسید.

صدای گلوله‌ها و انفجار خمپاره‌ها، صحنه‌ای ترسناک را به نمایش می‌گذاشت. دود غلیظی آسمان جبهه را فرا گرفته بود. مقابله نیروهای خودی با دشمن برای راوی بسیار آشنا بود، گویی سال‌ها با این وضعیت خو گرفته بود. به سرعت دوربین هشت میلیمتری را به رضا داد تا فیلمبرداری را آغاز کند.

راوی که می‌خواست به بالای خاکریز برود و میدان نبرد را ببیند، ناگهان شاهد زخمی شدن یک رزمنده بود. او رزمنده مجروح را روی پایش خواباند و از امدادگران کمک خواست. پس از این اتفاق، احساس خوبی پیدا کرد و با هر اتفاقی که می‌افتاد، واکنش نشان می‌داد. او احساس می‌کرد که می‌تواند کارهای مهم‌تری از دستیاری برای رضا انجام دهد.

رضا تصمیم گرفت آنجا را ترک کند و راوی نیز به تبعیت از او حرکت کرد. آنها با سر خوردن از خاکریز، بخشی از صندوق مهمات را به پایین هدایت کردند. پس از عبور از زیر تیر و ترکش، به منطقه‌ای رسیدند که درگیری شکل دیگری داشت و اجساد نیروهای دشمن در آن پراکنده بود.

راوی بالای سر یک کشته دشمن رفت و به چهره‌اش خیره شد. چهره تکیده و لاغر او برایش آشنا به نظر می‌رسید، گویی از دل قرن‌ها آمده بود. او با احساسی نفرت‌انگیز، لباس‌های نظامی او را به یاد لعنت‌های زیارت عاشورا می‌انداخت. رضا دوباره به او نهیب زد تا آن مکان را ترک کنند.

در پایان، راوی با غروری وصف‌ناپذیر به سوی خاکریز بعدی قدم برداشت، گویی ماموریتش آغاز شده بود تا از مرز و بوم خود و فیلم‌هایی که در جیب داشت، محافظت کند. این روایت، تصویری واقعی از جنگ را به نمایش می‌گذارد و احساسات و تجربیات یک رزمنده تازه وارد را به تصویر می‌کشد. حسی که نشان می‌دهد جنگ با همه ی تلخی ها برای دفاع از وطن چقدر میتواند لذت بخش باشد. حضور در جبهه برای این رزمنده یک وظیفه است.

منبع: خبرگزاری مهر

لینک کوتاه : https://akhbarjahan.news/?p=100460
 

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.